#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_9
قراره این شب جمعه مهندس مهرداد بیاد خواستگاري شما!
« بعد دوباره می خنده و می گه »
چطور بود خبرش خانم؟
« فریبا یه مکث می کنه و بعد بحالت ذوق زدگی می گه »
راست می گی؟! حالا من یه خبر خیلی خیلی خوب بهت می دم!
حسین آقا : جون من؟! دست شما درد نکنه.
فریبا : اگه مهندس مهرداد همین شب جمعه بیاد خواستگاري من ...
« حسین آقا محکم دستاشو می زنه بهم و کیف می کنه »
فریبا : بعنوان شیرین، همون شنبه صبحش تو اخراجی!
همونجا
جلو در دفتر فریبا، مریم و شهره و یه خانم پیر چادري می خوان وارد دفتر فریبا بشن . »
یه مرتبه در دفتر وا می شه و حسین آقا خودشو پرت می کنه بیرون و پشت سرش یه
زونکن پرت می شه . درست می آد طرف پیرزن ! پیرزنه بلافاصله دولا می ش ه و زونکن از
رو سرش رد می شه ! مریم و شهره و پیرزنه می رن تو دفتر، در حالی که خیلی تعجب
« ! کردن
شهره : چی شده؟!
فریبا : هیچی، مژده گونی ش رو بهش دادم!مرتیکه دیوانه!
« بعد چشمش به پیرزنه می افته و می گه »
romangram.com | @romangram_com