#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_10
این دفعه چی شده مادر؟! مگه بیمه بهتون پول نداد؟
پیرزن : چرا مادر، داد. خدا عوض تون بده.
فریبا : پس دیگه براي چی اومدین اینجا؟
« پیرزنه می ره می شینه و می گه »
خدا خیرشون بده، بیشترم بهم پول دادن.
فریبا : خب؟!
پیرزنه : اومدم ببینم این بیمه تون وام واسه جهاز می ده؟
فریبا : به سلامتی می خواین براي دخترتون جهیزیه تهیه کنین؟
پیرزن : دخترم؟! نه جونم! واسه جاهاز خودم می خوام!
« یه مرتبه فریبا اینا، با هم و با حالت تعجب می گن »
واسه جاهار خودتون؟!!
خانم پیر : آره مادر . این سفر آخري که مریض خونه بودم، چشمم یه عاقله مرد رو گرفت
و ازش خوشم اومد . یعنی نه اینکه خوشم اومده باشه ها! دیگه بعد از جعفر آقا خدا بیامرز
و اکبر آقا خهدا بیامرز و حس آقا مرحوم و آتقی خدابیامرز، اسم مرد که می آد، چندشم
می شه اما بالاخره هر زنده اي زندگونی می خواد!
جونم براتون بگه، روز آخر که داشتم مرخص می شدم ، رفتم بهش گفتم آقا مراد می آي
آخر عمري باهم زندگی کنیم؟ اونم نه نگفت . خلاصه ازش خواستگاري کردم و با هم قرار
مرا را مونو گوشتیم و ساعت دیدیم واسه همین عید که اونم از مریض خونه مرخص بشه .
romangram.com | @romangram_com