#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_11

حالا اومدم از این بیمه تون یه پولی بگیرم واسه جاهازم!
« ! تا این می گه یه مرتبه فریبا اینا شروع می کنن براش کف زدن »
خونه ي فریبا اینا سالن پذیرایی.
« پدر و دایی فریبا دارن باهاش صحبت می کنن. پدر فریبا عصبانیه »
پدر فریبا : دختر جون، از قدیم رسم بوده که دختر به سنی که رسید باید شوهر کنه.
فریبا : آره بابا جون اما چه سنی؟ ! منکه هنوز وقت شوهر کردنم نیس ! حالا کو تا اون
سن؟!
« پدر فریبا داد می زنه و می گه »
اون سن و سالی که تو می خواي شوهر کنی، دیگه اسمت دختر جوون نیس که ! می شی
پیرزن 1 براي پیرزنام که دیگه خواستگار نمی آد!
« بر می گرده طرف دایی فریبا و می گه »
خان دایی چرا ساکتی؟! تو یه چیزي بهش بگو آخه!
« خان دایی که لکنت زبون داره می گه »
ب ب ب ببین فَ فَ ف فدَر فریبا : شب شد خان دایی! بگو دیگه!
فریبا : بابا جون ، زوده! زوده!
پدر فریبا : این راهی یه که باید بري، حالا هر چه زودتر بهتر!
فریبا : بابا جون مگه سفر آخرته؟! این چع افکاریه که شما دارین؟ خان دایی شما یه
چیزي بگین!

romangram.com | @romangram_com