#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_36
فریبرز : وقتی حرفامو بهش زدم، فقط گفت خفه شو الاغ بعد گذاشت و رفت ! خیلی یه ها
که یه پدر انقدر راحت و صمیمانه با پسرش ارتباط بر قرار کنه!
« همه یه لحظه خشکشون می زنه و بعد شایان می گه »
فقط همینو گفت ؟!
فریبرز : نه، خیلی چیزاي قشنگ دیگه م داشت بهم بگه اما نگفت ! ناگفته هاش اکثرا پیام
بود! یعنی پیام رو به من می داد، اما مخاطبش تموم فک و فامیل و دوست و آشنا و در و
همسایه مون بودن ! فقط خداپدر سپیده خانمو بیامرزه و بابام پیاما رو گذاش که تو خلوت
بهم بده!
شایان : بالاخره جواب چی بود؟!
« قریبرز یه لبخند می زنه به شایان و می گه »
می خواي تموم جواب رو بشنفی؟ ! بپر همین الان هنوز الان هنوز سر حاله، یه زنگ بزن
بهش!
ساساین : اِ ...! لوس نشو دیگه!
فریبرز : هیچ ی بابا ! اول در سخنان پیش از دستور حسابی به تموم کس و کار من سلام
جداگانه و علیهده فرستاد ! در دستورم گفت فقط یه هفته مهلت دارین! سر یه هفته باید یه
داماد بهش معرفی کنیم ! بدیهی ست پس از موعد مقرر، در صورت عدم اعتراف صریح
یک نفر به دامادي، خودبخود وبصورت اتوم ات، یه داماد تسخیري، خودش برامون پیدا
می کنه و ور می داره می آره، خونه!
romangram.com | @romangram_com