#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_20

فریبرز : بالاخره چی؟ گیرم یه سال دیگه شوهر نکردي ! اصلا بگو ببینم تو با نفس
ازدواج مخالفی یا موافق؟
فریبا : موافق!
فریبرز : خب مبارکه ایشالا ! زن یکی از همین گند گهُ ها که می آن بشو برو دیگه ! تو که
بیچاره رو سر یه سال سه تا سکته می دي! دیگه چه غصه اي داري؟!
« فریبا می خنده و می گه
داداش همون یه سال رو چه جوري تحمل کنم؟
« همه می زنن زیر خنده
فریبرز : ببین! بابا اولتیماتوم داده. اخلاق بابا رو هم که می دونی چیه!
فریبا : آخه ...
فریبرز : آخه بی آخه! پارسالم همین چیزا رو بهم گفتی! دیگه خَرت نمی شم! حرف نزن!
« فریبا تا می آد دوباره یه چیزي بگه فریبرز زود می گه »
حرف نزن! حرف نزن! حرف نزن!
« شایان یه نگاهی به فریبا و بعدش به فریبرز می کنه و می گه »
حداقل اجازه بده که فریبا خانم، حرف شونو بزنن بعد تو مخالفت کن!
فریبرز :آخه تو اینو نمی شناسی ! این شروع کنه به حرف زدن، همه ما رو ایننجا خَر می
کنه!
« بعد بر می گرده طرف خان دایی و می گه »

romangram.com | @romangram_com