#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_18
« بعد که می بینه پدرش توجه نمی کنه و به خان دایی می گه »
خان دایی صداش کن نذار بره!
خان دایی :ص ص ص ص صب ک ک ک ک ک ک ک ک کن آآآآآآآآآ.
فریبا : خان دایی ول کن! بابام رسید دفترش!
« فریبرز بر می گرده به فریبا نگاه می کنه و با کمی عصبانیت می گه »
باز تو خونه رو ریختی بهم؟!
فریبا با لبخند سرشو میندازه پایین و هیچی نمی گه . فریبرز حرکت می کنه که بره بشینه »
رو مبل . یه اشاره م به شایان کی کنه که اونم بره بشینه . خان دایی هنوز جلو پنجره، جایی
«! که مثلا به حیاط دید داره واستاده . مثلا داره پدر فریبا اینارو صدا می کنه
خان دایی: آقا! کاکاکاکاکاکاکارت دا داد! ...
فریبرز از بغل خان دایی که می خواد رد بشه، دستش رو می گیره و همونجور که با »
« خودش می بره می گه
چشمم کف پاش، صد تا جمله رو تو یه ثانیه مخابره می کنه بیا ولش کن خان دایی!
« فریبرز و شایان و خان دایی می شینن و فریبرز به فریبا می گه »
ببین چه شري راه انداختی! آخه تو چه مرگته دختر؟! همه دخترا سرِ خواستگار پیدا نشدن
عزا می گیرن تو سر خواستگار پیدا شدن؟!
فریبا همونجا که واستاده، یه مرتبه دستاشو می گیره جلو صورتش و گریه می کنه . »
شایان نارحت می شه و به فریبرز نگاه می کنه . فریبرز یه نگاه به شایان می کنه و بعد بر
romangram.com | @romangram_com