#خانم_پرستار_پارت_23

لبخندی زدم.
ـ می تونم ببرمشون؟
ــ البته چیزی به پایان تایم مدرسه نمونده.
سری تکان دادم که علی و رضا اومدند.
رضا مثل همیشه با نیش باز و علی اخمو...
)راستی، بعد دوسال، علی کی این اخم و غرور رو کنار می زاره؟(
ـ سلام به مرد های خونه.
علی پوزخند زد. کلافه گفتم:
ـ علی این چه رفتاریه؟
رضا در جواب گفت:
ــ این یخچال رو ولش کن. خودت در چه حالی عزیز دلم؟
با چشم های گرد نگاش کردم که دندان هایش را به نمایش گذاشت.
ـ آها...گرفتم چی شد. رضا گفتم که سینما بی سینما هنوز یادم نرفته که چه بلایی سر دفتر مشق نارا اواردی.
رضا چهره اش را در هم کرد.
ــ تقصیر خودش بود. می خواست اون کاریکاتوری که ازش کشیدم رو پاره نکنه!
ـ حق داشت دماغش رو اندازه دماغ فیل کشیده بودی.
در جواب مجددا دندان هایش را به نمایش گذاشت!
کلافه از دست رضا به طرف در خروجی مدرسه رفتم.
ـ علی و رضا شما برید تو ماشین و برید خونه من برم دنبال نارا و نازی..
رضا چشم هایش را ریز کرد.
ـ چرا با ماشین نمی ریم؟
ـ چون قرار با اونا برم یه جای.
رضا با فضولی گفت:
ــ چه جایی؟

romangram.com | @romangram_com