#خانم_پرستار_پارت_17

منیر خطاب به من ادامه داد:
ــ خوب، من برم این لباس هام رو عوض کنم به قول این دوتا وروجک خیلی جلف شدم...
خنده کوتاهی کردم که منیر رفت .
خطاب به دخترا گفتم:
ــ خوب... شما دوتا وروجک میآید بازی؟
هر دوتا با هم گفتند:
ـ بــعلـــه.
خنده بلندی سر دادم.
ـ پس بدوید بریم تو باغ !
سر مست می خندیدند منم خندیدم...
نفس نفس زنان گفتم :
ـ وای بچه ها صبر کنید! نفس کم آوردم...
نازی دست به کمر شد.
ــ نوچـ تو مثلا گرگی ماهم برره نمی تونیم وایسیم!
اندکی دیگر بازی کردیم و به طرف عمارت رفتیم. نزدیک در عمارت بودیم که صدای جیغ منیر خانم امد.
به طرف داخل دویدم که دیدم منیر خانم قش کرده و آقا حسام تلفن به دست، با استرس تند تند راه می رود!
جلو تر رفتم. خاتون به صورتش زد، آقاخان ساکت و صامت بود.
به طرف کوکب رفتم که گریه می کرد و آرام پرسیدم:
ـ چی شده؟
کوکب با من من گفت:
ــ خ... خا...ن...نم آقا... آقا آرش...
کلافه گفتم:
ـ آقا آرش چی؟
کوکب چشم هایش را بست.

romangram.com | @romangram_com