#خانم_کوچیک_پارت_9

پسرِ زیر لب گفت: روانیِ.

بعدم راهشو کشید و رفت خواستم برم بزنم خونین مالیش کنم اما راهِ بهتری به ذهنم رسید احتمالا یه تراولِ مامان پیششِ رفتم پشتِ سرش تا

خواستم کیفشو درآرم صدای یه زن اومد: دزد…دزد…

نگاه کردم مسیرِ نگاهش به من بود دستی مچم و گرفت اوه اوه الی گند زدی نگاهم چرخید به پسرِ که مچمو سفت گرفته بودم چی کار کنم…

چی کار نکنم، یه لگد ول کردم زیرِ شکمش پسرِ بیچاره از درد دولا شد منم خلافِ جهتش شروع کردم به دویدن ملتم دنبالِ ما خدایی چه

قدر مهم شده بودما ده نفر دنبالمون بودن.

رومو برگردوندم که که محکم به یه سدُ بر خوردم خدایا مصببت رو شکر این کیه تو این هیری ویری نگاه کردم دیدم بلـــــــه تو بغلِ یه

فروند جوونِ خوشتیپم! حیف وقتِ چشم چرونی نبود وقتِ کسبِ رزق و روزی حلال بود با یه حرکت کیفشو در آوردم و سریع از بغلش

زدم بیرون.

دوباره شروع کردم به دویدن و بلند داد زدم: شرمندتم داداش.

بازم سرعتمو زیاد کردم که از این قومِ مغول جونِ سالم به در ببرم. بالاخره گمم کردن خودمو رسوندم به یه کوچه ی خلوت… به نفس

نفس افتادم.

چه سگ جونیم بودنا مردم تا گمم کردن حالا ببین روزیِ امروزمون چه قدر بود…

با دیدنِ چند تا تراولِ ۱۰۰ تومنی دهنم وا موند به زور آب دهنمو قورت دادم یا پیغمبر من با این همه پول چی کار کنم؟ بدبختی هی…

بازم به تجسس پرداختم تقریبا همه چیش تکمیل بود… کارت ملی… به به اسم ما فکر می کردیم که خودمون با کلاسیم فقط… فرهود… اوهو چه

کلاسیم داره فکر کن: فرهود جان عزیزم . فکر کن از پسر همسایمونم با کلاس ترِ .


romangram.com | @romangram_com