#خانم_کوچیک_پارت_8
نشستم تو جام. تازه یادم افتاد باید یه جای جدید پیدا کنم… جلدی پریدم بالا و لباسام رو از تو کمد کشیدم بیرون. موشی و فری هنوز
خواب بودن واسه همین سعی کردم با کمترین صدا لباسم رو عوض کنم که منجر شد قبل از رفتن بیرون از خونه یه دو سه تا فحش
درست حسابی به جونِ بابا ننه خیر ندیده ام بفرستم.
در حالی که پاشنه کفشم رو صاف میکردم، درِ خونه رو بستم و زدم بیرون. با اتوبوس (ولخرجی کردم!) خودمو به میدون تجریش
رسوندم! والا تا حالا نیومده بودم. فقط یه زمزمه هایی بود که کسی میخواست بگه پولدارم میگفت تجریش! قبلنا جردن بود، پولِ خونه بالا
رفت شد تجریش.
ولی تو روحِ هر کی گفت اینو . خلوت بود. خلوتِ خلوت. بابا اینجا که ما یه کیف بزنیم پلیس گرفتتمون. دیگه وقتی ام نیست بخوام برم
جایِ دیگه…
تو ایستگاه اتوبوس با پا دو تا تقه به زمین زدم نمیشد. با اینکه جمعیت کم بود باید امروز جونم و میذاشتم کفِ دستم.
با این فکر قدمامو محکم کردم و رفتم یه گوشه وایسادم که سوژه ی مورد نظر رو گیر بیارم.
صدای یه نفر نظرم رو جلب کرد: چیه خانومی منتظری؟
آره منتظرِ اسکلی مثلِ توام… یه کاری کنم که دیگه به دخیِ مردم گیر نده نسناس.
رومو برگردوندم سمتش قیافش بد نبود اما خیلی مضحک خودشو درست کرده بود.. شلوارشم که قشنگ پایین بود… انگار توش کار خرابی کرده
باشه: شما برو یاد بگیر شلوارتو بکشی بالا بعد بیا اینجا واسه ما لفظِ قلم زر بزن مرتیکه.
چشماش بدبخت چهار تا شد انگار تا حالا دختر به این خوشگلی از نزدیک ندیده ! والا.
_چیه؟ وق زدی به من؟ آدم ندیدی؟ البته حق میدم بت اگه تمومِ رفیقات عینِ خودت باشن بایدم آدم نبینی!
romangram.com | @romangram_com