#خانم_کوچیک_پارت_56

_من بهت گفتم کمکت میکنم تا تهشم باهات میام فهمیدی؟

فرهود: خواستم مطمئن شم الی همین.

_دِ انگار تو به مرامِ ما شک داری درسته؟

فرهود: من به هیچی شک ندارم بابا اصلا غلط کردم زنگ زدم خوب شد؟

_این شد حرفِ حساب کاری نداری؟

فرهود: نه خدافظ.

بدونِ این که جوابی بدم گوشی رو قطع کردم چه بی اعصابی بودم من. به سمتِ فرانکِ مات و مبهوت برگشتم: چته گرخیدی؟ خریدمش.

فرانک: مطمئنی؟

بهم برخورد این یعنی چی یعنی اینم دزدیم دیگه کوله مو از رو تاب برداشتم و انداختم گله شونم و آروم گفتم: آره فرانک مطمئنم.

راهمو کشیدم که برم سمتِ در که صدام زد: الی کجا میری مگه قرار نبود بریم خونه ی من؟

نفسِ عمیقی کشیدم و گفتم: تو چطوری میخوای به یه دزد اطمینان کنی فرانک؟

فرانک: اما…

_خدافظ.

در و باز کردم و ازش زدم بیرون ترجیح دادم فعلا نرم خونه فعلا فقط بچرخم بلکه یه فرجی بشه.

دو ساعت شایدم بیشتر تو خیابونا سر گردون بودم دیگه هوا تقریبا تاریک شده بود… ببین الی، ببین خودتو تو چه مخمصه ای انداختی؟ آخه

بشین سرِ جات دختر شاید منظورش اون که تو فکر می کردی نباشه.


romangram.com | @romangram_com