#خانم_کوچیک_پارت_55

پرشو نگاه کنم؟

فرانک نفسشو توی سینه اش حبس کرد: شاید حق با تو باشه اما… هر لیوانِ سوراخی هم یه قطره رو تو خودش نگه میداره.

_مثلِ همیشه مثبت اندیشی کاش منم مثلِ تو بودم فرانک اما حیف که تو فرانکی و من الی.

فرانک: بسه دیگه زیادی دلتو سوزوندم… امشب میای پیشِ من؟

لبخند زدم از تهه دلم واسه این که فرانک میدونست دزدم و خیلی راحت این پیشنهاد و میداد. هر کسِ دیگه ای بود… بهتر الان فقط به این

فکر کنم که فرانکه که این و گفته نه هیچ کسِ دیگه. فرانک دختری که از من قد بلند تر و باریک تر بود با چشمای میشی و موهای مجعد

قهوه ای طلایی فقط یه اشتباهی که تو وجودش شده بود سرنوشت و خانواده ش بود. نه هیچ چیزِ دیگه.

از جام بلند شدم: میترسم که دیگه خونه هم راهم ندن.

فرانک: تو بیا مطمئن باش فردا آروم تر شدن تو بری.

مونده بودم بینِ قبول کردن و نکردن که گوشیم زنگ خورد واسه ی چند لحظه فرانک و جا گذاشتم که پرسید:«گوشی خریدی؟» و رفتم به

فرهود جواب بدم.

چرا همه اش این یارو به من زنگ میزد؟

_باز تو زنگ زدی؟

فرهود: میخواستم ببینم رو به راهی؟

_ربطی داره؟

فرهود: آره جدا ربطی نداره… ببین من واسه فردا یه برنامه دارم پایه هستی؟


romangram.com | @romangram_com