#خانم_کوچیک_پارت_52
بیرون!
_آقا برو برو مهم نیست چه قدر بشه فقط برو.
ماشین به سرعت از جاش کنده شد و منوچهر و با اون اوضاعِ مسخره اش جا گذاشت. خدا به دادم برسه شب چه شیکری بخورم من؟
شاید یه ربع بعد رسیدیم جلوی شیرخوارگاه الان برای افرادِ معمولی تعطیل بود اما من که معمولی نبودم به من می گفتن الی جیب بر!
از ماشین پیاده شدم و سرم و از شیشه ی جلو بردم تو: چه قدر میشه؟
مردِ تابی به سیبیلا چخماخیش داد و گفت:قابلتون و نداره ۵ هزار تومنِ ناقابل.
این یارو فکر کرده خر گیر آورده حیف حوصله بحث نداشتم درِ کولمو باز کردم و کیفِ پولیو در آوردم که قبل از دزدی از فرهود دزدیده
بودم، فقط ۶ تومن توش مونده بود!
یه پوفی کشیدم و پنج تومنشو در آوردم. سرم و از شیشه کشیدم بیرون با یه حرکت ۵ تومن و کوبیدم تو صورتِ یارو: پول و دادم اما
می خوام بدونی که خر خودتی عب نداره بابا این همه دزدی می کنن تو هم روش.
تند راه افتادم به طرفِ درِ بسته ی شیر خوارگاه و زنگ و فشار دادم: دِ بردارین دیگه زود الان یارو میاد خرمو میگیره ای کوفت خورده
ها کوشین پ َ.
با اندکی تامل آیفون برداشته شد: کیه؟ خانومِ امیری باز کنید الیم.
خانومِ امیری: بله الی جان بیا تو.
در تقی باز شد و من خودم و پرت کردم تو و در و محکم کوبیدم به هم. وای دوباره این حیاط خوشگله من و عجیب یادِ طفولیتِ نداشته
ام مینداخت… نداشته؟ آره نداشته منِ بدبخت تا اومدم طعمِ پدر و مادر و بچشم شدم یتیم تا اومدم به کسی بگم مامان و بابا بهم گفتن مامان
romangram.com | @romangram_com