#خانم_کوچیک_پارت_41
فرهود: خب من تهرانیم.تهران به دنیا اومدم اما اصالتا مالِ جنوبم.
_آهان.
فرهود: سوال دیگه نمونده؟
_چرا. میگما مامان بابات باهات زندگی نمیکنن؟
فرهود:تو چقدر میکیا! نه اونا اهوازن منم به خاطرِ…
چپ چپ نگاهش کردم:
_به من چه به خاطرِ چی اومدی اینجا فقط خواستم بدونم تنهایی یا نه؟
فرهود: چیه میخوای بیای خواستگاری؟
_جهیزت کامله چرا که نه.
فرهود: کاملش میکنیم.
با گفتنِ این حرف خودش خنده ای کرد، منم خندیدم دیدم. این پا اون پا کردنِ اون شروع شد:تو چند سالته؟
_من نوزده سالمه.
فرهود: هیچ وقت مادر پدر واقعیت و دیدی اصلا رفتی دنبالشون؟ چند وقته میدونی بچه ی اون خانواده نیستی؟
_هـــــــــــو سوالا رو قطار کردیا. نه ندیدم نمیخوامم ببینم از هفت هشت سالگی میدونم.
فرهود: چه قدر زود فهمیدی.
_زود نفهمیدم زود گفتن.
romangram.com | @romangram_com