#خانم_کوچیک_پارت_40

فرهود: خیلی خب بابا اگه تو بیشعوری منم بیشعورم که به تو اطمینان کردم خوبه.

با غیض بهش نگاه کردم، کلا زده تو تو کار شعور! فرهود کلافه دستشو برد تو موهاش: ای بابا، یه عمر زیر بارِ زن گرفتن نرفتیم که

نخوایم منت هیچکدوم از نسوان و نکشیم ببین آخر عمری سرِ یه کار به چه روزی افتادیما.

هی خدا ما هم یه عمر زیرِ بار همکاری کردن نرفتیم که گیرِ عجوبه ای عینِ این نیفتیم! اما الان و ببین، آخه این رسمشِ؟ کلافه با پام

شروع کردم به ضرب گرفتن رو سنگ فرش مترو. کارم خودمم عصبی میکرد چه برسه به بقیه! اما من بیخیالِ خشمِ دنیا به کارِ خودم ادامه

میدادم … وای تازه آزادی بود، کو تا برسیم صادقیه بعدم بره کرج. اه خاک تو سرِ خودتو این فرهود کنن. آخه واسه چی هلک پلک پا

شدی اومدی تو مترو؟ تو اصلا میدونی کجا میخواد بره؟

ای خاک تو سرت فرهود. آخه اینم جاس تو انتخاب کردی واسه دزدی؟ دزدا هم دزدا قدیم حداقل وایمیسادی بغل دستِ بابات یه دو سه تا

شگرد یاد میگرفتی. آخه جوجه اصلا تو رو چه به دزدی؟ اصلا این فرهود چند سالشه؟ کجاییِ؟ ننه باباش کجایین؟ از اونجا که فضولی یارِ

غارِ بنده س برگشتم سمتشو هر چی تو ذهنم بود و بلند پرسیدم: فرهود؟

فرهود: بله؟

_میگما چند سالته؟

فرهود:بیست و هشت فیکس چطور؟

_همینطوری. کجایی هستی؟

فرهود: یه چیزیت میشه الی ها.

_اِ خب دوست دارم بدونم.


romangram.com | @romangram_com