#خانم_کوچیک_پارت_36
فکم و سفت کردم: باشه من میام.
فرهود: آفرین منتظرم.
آروم به سمتِ اتاق رفتم خیلی آهسته از بینِ جمعیتِ به خواب رفته رد شدم و درِ کمد و وا کردم. لباسام و در آوردم و اومدم بیرون تا
بپوشمش توی حیاط فرز همه رو کردم تو تنم و آروم درِ حیاط و وا کردم و دِ در رو.
تند می دویدم راستش این اولین بار بود که تو این موقع از تو خونه زده بودم بیرون عینِ چی گرخیده بودم.
مخصوصا صدا این معتادا رو که می شنیدم با هم حرف میزدن. تازه وقتی واردِ خیابون اصلی شدم یه نفسِ راحت کشیدم. و تازه شروع
کردم به فحش دادن به فرهود آخه من الان چه جوری تا خراسون بیام؟ بی آر تی ها که الان کار نمی کنن. ای درد بگیر الی که بازم
به حرفِ اون توله سگ گوش دادی. به هزار بدبختی تا بلوار قیام و پیاده رفتم. سرِ اونجا گوشی و در آوردم و یه زنگ بهش زدم با
سومین بوق برداشت: الو بگو.
_پا میشی میای قیام دنبالم!
فرهود: الان واسه چی باید به حرفت گوش بدم؟
_چون من به خاطرِ جنابعالی اومدم بیرون.
فرهود: باشه بابا اومدم.
رفتم یه گوشه مثلِ بچه آدم منتظرِ این فرهود شدم. به خدا خودمم تو کارم موندم یارو رو فقط یه روزه میشناسم رو چه اعتمادی این وقتِ
صبح حاضر شدم باهاش برم بیرون. الیِ خاک تو سر نمیگی یه نقشه ای برات داشته باشه؟
به خدا دیگه خودمم خسته شدم هی یه غلطی می کنم زرتی هم پشیمون میشم ثبات اخلاقی ندارم که!!
romangram.com | @romangram_com