#خانم_کوچیک_پارت_34
برگشتم سمتش: داشتم سیگار می کشیدم.
شهربانو: از کی تا حالا آدم شدی؟
_مدت دار نیس همین دو سه دیقس که آدم شدم بعد احتمالش هست برگردم به اصلِ شما.
شهربانو: هو ورپریده حواست به حرف زدنت باشه ها.
_خیلی دلم می خواد بدونم حواسم نباشه چی میشه!
شهربانو شروع کرد به جیغ جیغ کردن: منوچهـــــر ببین این سلیطه رو هی بهت نگفتم نیارش دختر سرِ راهی بهتر از این نمیشه.
رفتم تو صورتش: دخترِ سرِ راهی سگش شرف داره به توی عوضی و شوهرِ عوضی تر از خودت.
به سرعت به سمتِ اتاق رفتم… تا کی قرار بود حرفای مفتِ اینا رو بشنوم؟ یعنی من از اون شوهرِ معتادِ تنه لشش یا اون پسرِ سوسولش
بدتر بودم؟
همیشه همین بود! موندم اینا که می خواستن آخر سر من و بیرون کنن چرا آوردنم تو این خونه؟ یعنی به خدا من تو کارِ این مردم موندم
به کسی که احتیاج داره میگن دزد به کسی که خودشون میارن تو خونه میگن میگن سرِ راهی…
به خدا الی تو هیچی شانس نداری… چرا باید اینجوری باشه زندگیت؟ اگه اون ننه بابات ولت نمیکردن به امونِ خدا شاید تو هم مثلِ همه
میرفتی مثلِ آدم درساتو میخوندی از کجا معلوم شاید دیپلمتم میگرفتی! نه اینکه عینِ یه موجودِ اضافه پرتت کنن گوشه ی خیابون یه کاغذم
بندازن بیخِ گردنت که اسمت و توش نوشته باشن. ای خدا کجان این کارگردانای هندی که زندگی من از صد تا فیلم هندیم هندی تر ِ.
موشی اومد نشست کنارم ساکت انگار فهمیده بود حالم زیاد خوش نیست واسه همین چیزا بود تو این خانواده فقط این و قبول داشتم دیگه…
دیگه نمک رو زخمم نبود درسته مرحم نمیشد اما دردم نمیشد.
romangram.com | @romangram_com