#خانم_کوچیک_پارت_27
ترجیح دادم یه بار تو زندگیم زر نزنم که دوباره گرفتار نشم!
یه نیم ساعت تو راه بودیم بالاخره جلوی یه قصر نگه داشت می گم قصر آخه خونه کمشه. من که همیشه واسه دزدی مناطقِ بالا می رفتم
این محل به فکرمم خطور نکرده بود! خدایی یارو ای ول داشت که با دزدی به اینجا رسیده بود بعد ببین الی تویِ خاک تو سر نتونستی یه
شلوار واسه خودت بگیری بابا دزدی هم مهارت می خواد که انگار تو نداری!
صدای فرهود من و به خودم آورد: وایسا اینجا تا من برگردم.
بهش نگاه کردم که به سمتِ اون قصر می رفت عقب عقب رفتم و پریدم رو کاپوت آخی عقده های دلم و رو ماشین خالی کردم… اصلا این
چه ماشینیه؟ فقط می دونم ماشینِ همین. الی بهت گفتم پاشو برو یه تحقیق راجع به این ماشینا کنا گوش نکردی! اگه مدلو می دونستیم الان
خودمون و بندِ این یارو کرده بودیم الان که نمی دونیم باید وایسیم تا کشفش کنیم. اِ اِ دیدی الی آدمم انقدر بی چشم و رو؟ یه تعارف نکرد
که بری خونه آبی میوه ای چیزی کوفت کنی انگار نه انگار به خاطرِ اون حاضر شدی نری سرِ کار! انگار نه انگار راضی شدی به پلیس
لوش ندی…
یعنی به خدا من تو کارِ بعضیا می مونم… یه کم آداب معاشرت بلد نیستن. درِ حیاط وا شد و من به سرعتِ نور از رو ماشین پریدم
پایین یه نگاه بهم کرد که یعنی خر خودمم و رفت سمتِ راننده منم بدونِ اینکه به روی مبارک بیارم نشستم سمتِ شاگرد.
در و بستم عینهو گاو گازشو گرفت و دِ برو که رفتیم… نکرد یه کم آروم بره حالا… منم با تمامِ تلاشم خونسرد نشستم و عینِ ماست زل
زدم بهش…
_تو کارِ چی هستی؟
فرهود: منظور؟
romangram.com | @romangram_com