#خانم_کوچیک_پارت_25

فرهود: مگه فرقیم می کنه؟

_دِ آره فرق می کنه وقتی دو تا راه پیشِ رومه… یکی این که برم و ه ر ز ه شم یکی هم همین دزدیِ! دِ واسه امثالِ ما سرنوشتی

بالاتر از این دو تا نیست که حالا که من نمی خوام به راهِ اول برسم باید دستگیر شم؟ همش تقصیرِ خودِ خرمه که دلم برات سوخت گفتم

حتما کارت ضروریه که بری مسافرت!

مشخص بود که گیر افتاده میونِ این که بذاره برم یا منو تحویل بده منم گذاشتم که به تصمیم گیریش برسه آخرش زندانِ دیگه چی کار

کنم؟!؟ بازم حسِ زیبای فضولی گریبانم گرفت آروم داشبورد و باز کردم که اونم متوجه نشه تا باز کردم چشمم خورد به یه تفنگ زکی این

یارو که از خودمون بود تازه باز به من این که خلافشم بالاتر بود وگرنه چه نیازی داشت که تفنگ با خودش حمل کنه؟ زرت درِ داشبوردو

بستم.

_نگه دار…

فرهود: چیه فکر کردی راضی شدم که بذارم بری؟

_ نه فقط به این نتیجه رسیدم که شما نمی تونی من و لو بدی چون پای خودتم گیر میفته!

یه پوزخند زد: واسه چی باید پای خودم گیر بیفته؟

_ببین حاجی من دزدم قبول اما بدون تو مرامِ ماها اسلحه نیست. اگه من خلاف کارم پس تو چی ای؟ قاتل؟!؟

یه ترمزی زد که درست از شیشه رد شدم کم مونده بود برم تو خیابون: هــــــــــــــــو مرتیکه چته؟ ناقص شدم!

یه نگاه بهم کرد با اون چشمای ورقلمبیدش بازم ماشین و راه انداخت چشم نبود که صد رحمت به چشا گاو.

در حالی که سرم و ماساژ میدادم گفتم: واسه چی اینجوری زدی رو ترمز؟


romangram.com | @romangram_com