#خانم_کوچیک_پارت_23
بازم یه نگاه دیگه کرد و وقتی دید ساکتم گفت: من فرهودِ نیکنامم شما باید همونی باشین که من زنگ زدین؟!؟
با صدایی ضایع بود الان در حال سکته م گفتم: بله شما از کجا فهمیدین من همونم؟
یه نگاه عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت: از اونجایی که گفته بودین اینجا وایمیسین!
آهان خوب شد ضایع شدی؟ خاک تو سرِت الی با این سوالای تخیلی که میپرسی! خواستم کیفشو از تو کیفم در بیارم که گفت: اگه میشه
اینجا ندین…
منتظر نگاش کردم که ادامه داد: واسه خودتون خوب نیست!
خاک تو سرت الی این فهمیدِ! بدبخت شدی.. احمق ای خاک تو سرِت که عذاب وجدانت موقع خطر باید آلارم بده!
آروم سرم و تکون دادم و پشتِ سرش رفتم دمِ یه ماشینِ خوشکل وایساد و درشو باز کرد و منو دعوت به نشستن کرد… خاک تو سرش می
دونه من دزدم و انقدر با پرستیژِ؟ وای الی یه دیقه خفه شو بذار فکر کنم چه غلطی میتونم بکنم..! فرار کنم مثلِ اون دفعه؟ نــــــه دیوونه
اینجا که فرار کنی حسابت با کرام والکاتبینِ تو تجریش از هر ده نفر یکیشون میفته دنبالت بقیه نگاه میکنن اینجا ۹ نفر میفتن دنبالت یه نفر
نگاه می کنه!
آخر سر تصمیم گرفتم عینِ بچه آدم بتمرگم تو ماشین تا من باشم که دیگه خبر مرگم بی موقع عذاب وجدان نگیرم…! ای تف تو ذاتت بیاد
مرد حالا که من جوان مردی کردم آوردم تحویل بدم اینا رو اینقدر آدم دله؟
دله؟ الی به خدا گیریپاج کردی تا نشستم در و محکم کوبید به هم نه به اون در وا کردنش نه به این در کوبیدنش! بدبخت تعادلِ روحی
روانی نداره.
خودشم اومد و رو صندلی کناری نشست یه کم که گذشت ماشین و راه انداخت کجا می رفت رو نمیدونم فقط میدونم که داره میره!
romangram.com | @romangram_com