#خانم_کوچیک_پارت_21
فرهود: دمِ ایستگاه اتوبوس بی آر تی.
_باشه من اومدم.
و زرت تلفن رو قطع کردم. خاک تو سرت الی الان با این کارت که یارو به عقلتم شک میکنه؟ اصلا اون هیچی یه خدافظی نباید میکردی؟
مگه هولی دختر؟ همینجور که به خودم فحش میدادم به سمتِ ایستگاه بی آر تی رفتم، کنارِ بیمارستان. ماشالله جمعیت نبود که! یه چی میگم
یه چی تصور میکنی! کیپ تا کیپ آدم وایساده بود. همه قشری! یه یارو هم عینِ عزرائیل واستاده بود و از مردم پول میستوند. مرتیکه
آخه من اگه ۲۰۰ تومن داشتم با تاکسی میرفتم که البته اگه از این بگذریم که اینجا یه طرفه اس.
پول و از کیفِ پولِ فرهود برداشتم بالاخره داشتم میبردم واسه اون باید خرجم و میداد یا نه؟ جونِ خودم چه قدر من خودمونیم فرهود سنگ
پا قزوین که میگن خودمم.
بالاخره اولین اتوبوس از راه رسید و… بله مردم فرمانِ حمله رو صادر کردن! یعنی اون وسط له شدم یکی یه دورم یه فحشِ اساسی
مهمونشون کردم! با خودم گفتم حالا که پول دادم وقتم دارم جهنم وایمیسم خلوت شه بعد میرم سوار شم.
پشت بندِ اون اتوبوس یه دونه از این بی آر تی گنده ها اومد!!! از همونایی که وسطش مثل آکاردئون هی باز و بسته میشه! یه ای
ولله تو دلم به خودم گفتم با این هوش و زکاوتم تا وایساد و درش باز شد جلدی چپیدم توش.
من و این همه خوشبختی محالِه، این همه جا خالی فقط واسه خودت الی نمردی و تو یه چی شانس آوردی. رفتم خودم و انداختم رو یه
صندلی که باعث شد زن رو به رویی ام یه چشم غره بهم بره. دِ زنیکه نسناس با خودش در گیره مگه چی کار کردم؟
دخترِ بغلیم داشت با گوشیش حرف میزد. منم فضول دیگه کم مونده بود گوشی و بگیرم خودم با طرف حرف بزنم.
دختر: یعنی چی نمیای؟
romangram.com | @romangram_com