#خانم_کوچیک_پارت_18
صدای شهربانو اومد که گفت: پاشو دیگه دختره ی خرسِ گنده تو مگه نباید بری سرِ کارت؟ پاشو کار دارم. در من مهمون داریم.
با شنیدنِ کلمه ی مهمونی سیخ نشستم تو جام… اصلا از مهموناشون خوشم نمیومد همه از خودشون نسناس تر بودن.
از جا بلند شدم و پتو اینا رو ول کردم همونجا رفتم. سرِ همون کمد عمومی! به خودم تخفیف دادم یکی دیگه از مانتوهای داغونم و
برداشتم.
شهربانو: چی کار میکنی؟
_مگه نگفتی برم سرِ کارم؟ دارم به توصیه ات گوش میکنم.
شهربانو: با کی لج میکنی؟ بمون تو خونه شاید این دو سه تا رفیقای منوچهر که میان پسندت کردن.
در حالی که شلوارو میپوشیدم گفتم: اونا برن ننشونو پسند کنن .
مانتو رو تنم کردم در حالی که همزمان کوله و شالم و بر میداشتم گفتم: در ضمن من نمیخوام ازدواج کنم مگه زوره؟
شهربانو: ازدواج نکنی که چی؟ که بیشتر سربارمون شی؟ من پسرِ جوون تو خونه دارم خوب نیست یه دخترِ مجردم اینجا باشه.
_اولا که این کار از پسرِ تو برنمیاد دوما اگه بخوادم بر بیاد خودم قلمِ پاشو خورد میکنم.
رفتم سمتِ دشکم بالشتم و زدم کنار و کیفِ پولو که زیرش گذاشته بودم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون. منوچهر کنارِ حوض بود.
منوچهر: کجا؟ خب وامیسادی مهمونام میان شهربانو دست تنها نباشه دیگه.
آره دست تنها!!! خر خودتی: نه دست تنها نیست موشی هست به اندازه ی کافی کمکش میکنه دیگه نیازی به من نیست با اجازه.
اینو گفتم و از در زدم بیرون. یه سری از بچه ها داشتن گل کوچیک میزدن! من موندم اینا خواب و خوراک ندارن؟ ولشون کنی ولن وسطِ
این کوچه. یکی تو سر توپ می زدن و یکی تو سر همدیگه!
romangram.com | @romangram_com