#خانم_کوچیک_پارت_12

گیم فرداش یه اتفاقی می افته که نظرمون عوض میشه.

اومد و رو صندلی کناریم نشست: تو چیکار کردی؟ نمیخوای بری دیپلمتو بگیری؟

_دلت خوشه فرانک؟ دیپلم کجا بود؟ من هنر کنم خرجم و در بیارم سر بارِ اینا نباشم!

فرانک: آخه از این راه؟

_هر راهی باشه سگش می ارزه به این که اینا بهم سر کوفت بزنن!

فرانک: نمیدونم از کارات سر در نمیارم الی از هیچ کدومشون.

_بیخیال آجی هر وقت خودمون سر در آوردیم یه تلگراف به تو می زنیم که بیای سر در بیاری ازش!

خنده ای کرد و سرشو تکون داد: الی وقتی آدم شدی هم یه زنگ بزن.

_اون که دیگه شرمندتم به کل آدم شدنی نیستم!

یه نگاه به ساعتم کردم. ای تو روحش باید برم خونه سریع وگرنه بازم صدا سگ شهر بانو در میاد. یهو دیدی واقعا سگ شد راهم نداد

خونه!

از جام بلند شدم. خب دیگه راهِ رفتنی و باید برم فلامک هم با من بلند شد: داری میری؟

یه نگاه از اونا که به احمقا می کنن بهش انداختم این دیگه چه سوالی بود که پرسید؟

_آره دیگه شهر بانو صداش در میاد میگه کارت که تموم شد سریع برگرد خونه و گرنه راهت نمیدم!

فرانک: خب حتما نگرانتِ.

پوزخندی زدم و با یه خدافظی از شیرخوارگاه زدم بیرون. نگرانم باشه؟ کی اون؟ نگرانِ یه بچه سرِ راهی؟ کی نگرانِ من میشه اون بیشتر


romangram.com | @romangram_com