#خانه_وحشت_پارت_53
فقط نگاهش کردوجوابی نداد.
ـ قدرتی هست که اجازه نده دوست داشتن دونفربه هم کمرنگ بشه؟نمیتونم محبتشونو کم کنم،نبایداتفاقی برای دوستام بیفته تادیرنشده باید محبتشونو کمرنگ کنم.
ـتو نمیتونی.
ـ چرا؟
ـ چون قدرت عشق ازخداست نه ازتو که بتونی ازبین ببریش.خیلی ها مخالف ازدواج من و مادرت بودن،اما نتونستن بینمون فاصله ای بندازن اینو مادرت بارها برات تعریف کرده.
ـ درسته،یادم نبود.
ولی هیچوقت نفهمیدم چطور پدرم تونست مادرم به اون زیبایی رو عاشق خودش کنه.هیچوقت جواب درستی بهم ندادن.
ـ راوی
عماد بی حوصله قاب عکس مادرشوبرداشت و ب*و*س*ه ای به عکس زد.به چشمای مشکی مادرش خیره شد.یادچشمای رویاافتاد درست مثل چشمای مادرش بود.چشماشو بست و صورتشو توتاریکی به تصویرکشید.چشمای مشکی پوست برنزه دماغ متناسب صورت گردش،لبای نازک و صورتی.
ـ پسرم به چی فکرمیکنی؟
چشماشو بازکرد دوباره به خون نشسته بود.
ـ چیزی نیست.
romangram.com | @romangram_com