#خانه_وحشت_پارت_50

ترانه ـ اینجا؟!

اصلا هواسم نبود بلندشدم و باکمک ترانه سمت ماشین رفتمو لباسمو عوض کردم.پتویی هم که آورده بودمو دورخودم کشیدم.کاش الان خونه بودیم ولی دلم نمیخواست تفریح بچه هارو بهم بزنم.ترانه رو فرستادمو خودم توماشین موندم.بعداز چنددقیقه پلکام سنگین شدوخوابیدم.

ـ شیدا

ترانه رویا رو برد تو ماشین و خودش برگشت.

ـ رویا چرانیومد؟

ترانه ـ خسته بود.فکرکنم سرمابخوره.

ـ چیزی نیست بریم خونه قرص بخوره خوب میشه.

ترانه چیزی نگفت و رفت تو رودخونه.بودن عماداذیتم میکرد.حس بدی بهش داشتم مخصوصا وقتی که نزدیکم میشد بی اختیارلرزم میگرفت.رامین رفت پیش ترانه،حسام هم قلیونشو گرفت و اومد کنارم نشست. عاشق بوی لیمو بودم بدون اجازه ازش گرفتمو چندتا پک زدم.نگاه سنگین حسام اذیتم میکرد نگاهش کردم دوباره ازون اخمای ترسناک گرفته بود.لبخند مهربونی زدم ولی خر نشد منم اهمیت ندادمو کارمو ادامه دادم.ولا زیادم نمیشه خندید پررو میشه.یه لحظه حس کردم الان جوش میاره منفجرمیشه،ترکشش به منه بدبخت اصابت میکنه.واسه همین قلیونو گذاشتم جلوش سرمو چرخوندمو سوت زدم.

حسام ـ کوچه علی چپ فامیل داری؟

من همینطورسوت میزدم.

حسام ـ دیگه تکرارنشه.

پررو چه دستورم میده.

ـ دلم میخواد.

romangram.com | @romangram_com