#خانه_وحشت_پارت_5
ـ س..س..سلام.ن..نه.
فروشنده لبخند کج وکوله ای به شیدازد.شیطونه میگه بزنم فکشو با زمین یکی کنم،پسره پررو.زیرچشمی بهش نگاه کردم که خنده شو جمع کرد.حسام که هنوزلبخند مسخرشوداشت گفت
ـ هرچی میخواین بردارین مهمون من
من وشیدا به هم نگاه کردیم وگفتم
ـ نه،ممنون نیازی نیست
ـ تعارف نگردم خانوم،امروزمهمون من باشین تاببینین برعکس ترستون خیلی ازم خوشتون میاد.
کاملا معلوم بود اصل حرفش با شیداست
ـ ترانه
باقاطعیت گفتم
ـ ممنون نمیخوایم بمونیم تانیم ساعت دیگه میریم مزاحم شماهم نمیشیم.
ـ نه بابااین چه حرفیه؟هرچی میخواین بگیرین.
وروبه فروشنده گفت
ـ علی ازشون پول نگیر حسابشون بامنه.
romangram.com | @romangram_com