#خانه_وحشت_پارت_4


ـ چیزی میخواین خانوما؟

منم ازش یه پلاستیک گرفتم وهرچی دلمون میخواست ریختیم توش.داشتیم لواشکارو نصف میکردیم که دیدیم دراکولا وارد میشود.تاحالاازنزدیک دراکولا ندیدم که الان منورشدم به جمالش.شیداهم که اولین بارش بود ازنزدیک ملاقات میکرد کُپ کرد بعدشم باترس پشتم قایم شد.

نمیدونستم بخندم یابترسم که صدای فروشنده اومد

ـ به به سلام آقا حسام گل،چطوری دادا؟ازباشگاه چه خبر؟

حالافهمیدیم اسم جناب دراکولا حسام بیده بوده هسته..عه حالا هرچی

حسام چشماش دنبال شیدابود که پشتم قایم شد.یه سلام مختصر به فروشنده داد و رو به من گفت

ـ مسافرین؟

صدای بم و کلفتش که بهم استرس داد باعث شدنتونم خوب صحبت کنم،به زورجواب دادم

ـ ب..ب..بله

لبخندی زدوگفت

ـ خانومی از چیزی ترسیدی؟

ایش چندش،لبخندتم مثل خودته.شیدا که ازترسش کم شد اومد کنارمو گفت


romangram.com | @romangram_com