#خانه_وحشت_پارت_3
شیدا:ترانه..تران..تران کجایی تو؟باتوام
ـ ها چیه؟
ـکوفت،نیم ساعته دارم صدات میکنم،پاشوبریم بیرون یکم بچرخیم.اون مغازه اونطرف خیابون کلی خوراکی داره بیا بریم یکم واسه توراه بخریم،پاشو دیگه
ـ باشه بابا بریم،اه چقدرحرف میزنی
شیدا چشم غره ای داد وبیرون رفت.منم پشت سرش رفتم.وای که اینجاچقدرقشنگه نمای رستوران واقعا شیک بود اطرافشم که سرسبز و عالی.نگاهی به ماشین رویاانداختم،به سمتش رفتم وازشیشه نگاهش کردم
ـ ترانه
رویاخواب بود،خستگی توی صورتش موج میزد،باید یک ساعتی رویاروبچرخونم تارویابخوابه وگرنه باغرغراش نمیذاره آبجی گلیم استراحت کنه
ماسه تاازدوره دبیرستان باهم دوستیم وخیلی صمیمی هستیم.رویا وشیداروخیلی دوست دارم
رویابهترین دوستیه که توعمرم دیدم.زیبا،آروم،لطیف،صبور،محکم ومثل اسمش رویایی،وهمچنین توی هرشرایطی یه تکیه گاه محکم وعالیه.اما شیدا،دوست شیرین وبانمکم که خیلی دوسش دارم.شیطون،پرحرف،شوخ،بانمک،خیلیم ریلکس(منحرف نشیدمنظورم توی هرشرایطی چه سختی باشه وچه هرچیزدیگه به چیزی فکرنمیکنه و فقط فکرخودشه)
و اما...خودم که یه تیکه جواهرم.خشگل،پررو،مغرور،دوست داشتنی،شیطون،احساسی وکلی چیزای خوب دیگه(مدیونید اگه فکرکنید زیادی تعریف کردم)
رفتم سمت شیدا که داشت مثل بز به یه پسرهرکول نگاه میکرد.
خب جای تعجبم داشت،قدبلند،هیکل درشت،بالاتنه پُرو...خلاصه هرکول بود،یکی زدم پس کله ی بی مغزشو اونم سریع فکشو ازرو زمین جمع کرد.رفتیم به طرف مغازه ای که شیداگفته بود،متوجه نگاه اون دراکولا رو شیدا شدم،چون دیده بود شیداخیره شده بهش.رفتیم تومغازه که چشمامون ازذوق گردشد.واااااای یه عالمه لواشکای دستی داشت
هردومون دهنمون آب افتاده بود که مغازه داربالبخندگفت
romangram.com | @romangram_com