#خانه_وحشت_پارت_2
ـ میخوای من رانندگی کنم؟
ـ نه عزیزم اولا که تواصلا اینجاروبلدنیستی دوما که الان دیگه میرسیم.
شیداکه دیگه کاملابیدارشده بود باخستگی گفت
ـ وای استخونام چسبید به هم فلج شدم بابا،نگه دار یه جا گشنمم هست
یعنی اون لحظه فقط دلم میخواست فکشو پیاده کنم
ـ منم که گفتم الان میرسیم
شیداکه عصبانیتمودید دیگه حرفی نزد واردشهرشدیم وکنار یه رستوران خوشگل پارک کردم،خیلی قشنگ بود ظاهرش فانتزی بودوپشتش باغ بود که رویاییش کرده بود. ۳ سالی میشدکه نیومده بودم اینجا وواقعا تغییرکرده بود وعالی شده بود.رفتیم تورستوران وصبحانه خوردیم بعد صبحانه از صندلی بلند شدم
ـ بچه هامن میرم توماشین یکم بخوابم.شماهم تواین فرصت برین اطرافو یکم بچرخین.اون دوتا گشنه های عقب مونده هم فقط سرتکون دادن،منم رفتم توماشین وبعدازچنددقیقه خوابم برد.
ـ ترانه
صحراکه رفت نگاهی به شیداکردم،مثله چی داشت غذا میخورد.هرچندمنم دست کمی ازاون نداشتم،الان اطرافیامون میگن ایناقحطی زده ی سومالین ومیان کمکمون میکنن
بااینکه هنوزگرسنم بود ازغذا کنارکشیدم وبه این فکرکردم روزای تعطیل چقدربهمون خوش میگذره وچقدرتفریح میکنیم
توهمین فکرابودم که دست شیداجلوم چپ وراست شد و تازه صداشوشنیدم
romangram.com | @romangram_com