#خانه_وحشت_پارت_48

ـ هیچی میخواستم تنها باشم.شمااینجاچیکارمیکنی؟

وقتی فهمیدچیزی نشنیدم اخمش بازشد

عمادـ اومدم قدم بزنم.میشه باهم راه بریم؟

ـ البته.

دستشو سمتم آورد،اووووفففف این چقدرراحته.با اکراه دستمو جلوبردم که سریع دستمو گرفت.چراانقدرسردبود انگاریخ تودستمه.

عمادـ به چی فکرمیکنی؟

ـ هیچی.

ـ رویا؟

ـ بله

ـ چراانقدر پیشم معذبی؟باهام راحت باش لطفا.

چی؟!پسره پررو همینو کم داشتم.اخم کردم که خندش گرفت.

عمادـ خیلی منحرفی،منظورم دوستی بود.میخوام بیشتربشناسمت.

وای خاک تو مخ پوچت رویا،آبروت رفت.اخمامو بازکردم

romangram.com | @romangram_com