#خانه_وحشت_پارت_46

باخنده ازمون دور شد.الهی کفنت کنم کدوم گوری میری برگرد نرو این میکشه منو.رامین که خجالت زده بود دوباره عصبانی نگاهم کرد.

رامین ـ خب چی داشتی میگفتی؟

ـ من؟!من هیچی نگفتم،اصلا حرف زدم باهات؟

رامین ـ نه یه چیزی گفتی.حرص میخورم خوشت میاد؟

دستمو ول کردو شروع کرد آستیناشو بالا زدن.الان قبرم کندست.ازفرصت استفاده کردم و د فرار،یکمی که رفتم نفسم گرفت هواسنگین شد برام سردم شددوباره رامین بهم رسیدو بااخم نگاهم میکرد وقتی لرزمو دید نگران شد.

رامین ـ نه اینجا نه.حســـــاااااام..

چی اینجا نه؟من فقط سردم بود چرانگران شدوحساموصدازد؟دستمو گرفت و کنارگوشم بسم الله گفت که یکم بهترشدم اما هنوزنفسم میگرفت.منظورش چی بود؟

ـ چرا حسامو صدازدی؟منظورت چیه اینجانه؟

بانگرانی نگاهم کرد

رامین ـ چیزی نیست،میتونی راه بری؟

ـ اره

باهم رفتیم سمت بچه ها که نگاهمون میکردن.رویا نگران بود وشیدا مثل همیشه بیخیال.حسام یه چیزایی زیر لبش میگفت و عماد بااخم نگاهم میکرد.وا ارث باباشو میخواد انگار.رامین چهارپایه آوردو روش نشستم خودشم کنارم نشست.

رامین ـ خوبی؟

romangram.com | @romangram_com