#خانه_وحشت_پارت_40

ـ ترانه

با خیس شدن صورتم چشمامو باز کردم رویا جلوم ایستاده بود.این دراکولا کیه پیشم نشسته؟سعی کردم همه اتفاقایی که افتادو مرور کنم آها این رفیق حسامه،پس پیش من چیکارمیکنه؟دوباره مرور واتفاقای توی باغ،ازترس بلندشدمو رویارو بغل کردم باورم نمیشد چه اتفاقی افتاده.

رویا ـ ترانه چیشده؟من پیشتم عزیزم نترس،تران..ترانه؟

نفسم گرفت

رویاـ ترانه نترس نفس بکش تران توروخدا نفس بکش ببین من پیشتم ازچی ترسیدی؟

قلبم گرفت نفسم بالانمیومد که باضربه ی رامین به کتفم یکدفعه آزادشد.کتفم دردگرفت ولی ازاینکه نفسمو آزادکرد ممنون بودم ازش.چشمم به حسام و شیدا افتاد که نگران نگاهم میکردن.خدای من شیدا چرااین شکلی شده؟صورتش کبود بود و ازلبش خون می اومد.دستاشم کبود شده بود لباساش چراانقدر پاره شده.رفتم سمتش

ـ شیدا چیشده؟!

حرف نمیزد لباشو بازمیکرد اما صدایی نمی اومد.چه بلایی سرش اومده؟

ـ حرف بزن شیدا

سرشو باناراحتی برگردوندو لنگون به طرف مبل رفت.

ـ رویا تو بگو

رویاـ منم هنوزچیزی نمیدونم ازاین آقایون بپرس.

حسام سرشو پایین گرفت

romangram.com | @romangram_com