#خانه_وحشت_پارت_39
ـ آقاحسام شما شیدارو ببرین تو.
رامین باعصبانیت داد کشید
ـ گفتم ترانه کجاست؟مگه باشمادوتانبود؟
ـ ترانه مشکل تنفسی داره احتمالاتوی راه که دوییده نفسش گرفته حتما این اطرافه.
هم میترسیدم هم نگران بودم.اگه ترانم چیزیش بشه چیکارکنم؟شیدا اینطورداغون شده نکنه ترانم اتفاقی براش افتاده باشه؟فقط با گریه صداش میکردم و اطرافو میگشتم.خدایا فقط سالم باشه خواهش میکنم تحمل دیدن صحنه ی دلخراش بعدی رو ندارم.که باتعجب به روبه روم خیره شدم وای ترانه افتاده رو زمین؟یعنی چی شده؟
ـ آقا رامین
رامین به سرعت اومد پیشمو کنارترانه نشست.
رامین ـ ترانه..ترانه
نبضشو گرفتو به نفساش گوش داد نفسی از آسودگی کشیدومنم خدارو شکرکردم.ترانه رو رودستش گرفت و رفت سمت خونه.وا خب بیدارش میکردم خودش میومد دیگه آخ اگه تران بفهمه این دیلاق بهش دست زده قیافش دیدنیه اشکامو پاک کردمو از فکرم لبخندزدم.
ـ رویا
رفتم تو پزیرایی و روی مبل نشستم حسام داشت به زور به شیداآب قندمیداد و رامینم منتظر بود تران بیداربشه.خدایا یه خلی مثل اینا نصیبم کنی منم بدم نمیادا،ولا
بلندشدمو تو دستم یه مقدارآب ریختمو به سمت ترانه رفتم رامین باتعجب نگاهم کرد و قبل ازاینکه بفهمه و جلومو بگیره آبو پخش کردم روی صورت تران.آخیش الان بیدارمیشه پوستتو میکنه کیف میکنم.
romangram.com | @romangram_com