#خانه_وحشت_پارت_38
نگاه عصبانیشو به روبه روش دوخت که مطمئنا رامین بود
حسام ـ بیابریم
نورو به سمتم گرفت که تونستم اطرافمو ببینم،متوجه وسیله های توی دستش شدم ولی توجهی نکردم که چی بوده؟برگشتم و بانور کمی که جلوموروشن میکرد پیش میرفتم.مطمئن بودم تاحالا شیدا ازترسش ازکلبه رفته بیرون.واسه همین چیزی نگفتم و رد نورو تاکناردرگرفتم و دستگیرشو کشیدم پایین.بلاخره اومدم بیرون وای که چقدرهوای تازه خوبه.عه!!!ماکه رفتیم داخل درو نبستیم پس کی بست؟واسه همین پس داخل انقدرتاریک بود.حتماکاراین شیداست.عه پس شدا کو؟
ـ شیدا؟
حسام نگران نگاهم کرد
حسام ـ چیشده؟
ـ فکرکردم شیدا اومده بیرون اماانگارنیست.
حسام ـ یاخدا،چرازودتر نگفتییی؟؟؟
رامین باترس نگاهم میکرد،ایناازچی میترسیدن؟ حسام دوباره برگشت داخل و بعدازچند دقیقه شیدا بیحال روی دستاش بود.وای نه چرااین شکلی شده؟صورتش و تنش کثیف و خونی بودچندجای لباسش پاره شده بود.
ـ شیدا چی شده؟
میخواست حرف بزنه اما انگارلال شده بود هرچی تلاش میکرد نمیتونست حرف بزنه.یعنی چی شده؟این دوتا چراچیزی بهم نمیگن؟حسام به سرعت میرفت سمت خونه و ماپشت سرش که رامین ایستاد
رامین ـ ترانه کجاست؟
ترانه؟وای چرامن فراموشش کردم؟وقتی منو شیدا بیرون کلبه بودیم هنوزنرسیده بود نکنه اتفاقی براش افتاده باشه.
romangram.com | @romangram_com