#خانه_وحشت_پارت_30
شیدا
چشماش روی من ثابت شد.دستموگرفت واشاره کرد کنارش بشینم.متوجه نگاه سنگین رویاشدم.رامین لیوان آب رو روی لب حسام گذاشت.حسام کمی ازآب خوردو لیوانو زدکنار.رامین رو به تران گفت
رامین ـ کمک های اولیه دارین؟
ترانه سرتکون داد،رفت آشپزخونه وبعد چندلحظه با یه جعبه اومد.رویااومدو دستمو کشید.عه!این خله؟!چرااینطورکرد؟!
ـرویا
دست شیدارو کشیدموباعصبانیت آوردمش سمت اتاق.
ـ معلومه چیکارمیکنی؟چرادستتوگرفت؟چراانقدربهش رومیدی؟
صورتش گل انداخت حرصم گرفت.
شیدا ـ رویازیادی حساسی.پسرخوبیه.
ـ ای توروحت بااین سلیقت...ایش.این دوتاهم مثل بز دارن بهم نگاه میکن بیشعورا.
شیدا خندید منم زدم پس کلش،پررو منحرف.
شیدا ـ خرس وحشی،چرامیزنی؟
ـ خودتی،منحرف بی ادب.تاوقتی نشناختیش نبینم ازین غلطا بخوری فهمیدی؟
romangram.com | @romangram_com