#خانه_وحشت_پارت_24
گوشامو گرفته بودمو فقط باترس نگاهش میکردم.چشماش کاسه ی خون بود.ترانه و رویاهراسون ازدرپشتی اومدن داخل
رویا ـ چیشده؟چه خبره؟
بغضمو قورت دادم و به حسام نگاه کردم.
ـ تو اذیتم کردی،اون صداها چی بود امروزتوی باغ گذاشتی؟
حسام عصبانیت و تعجبش قاطی شده بود
حسام ـ من؟!!کدوم صدا؟! درست حرف بزن ببینم چی میگی متوجه نشدم.!!
تران ورویاکه تازه متوجه موضوع شده بودن اومدن و کنارم ایستادن.به صورتشون خیره شدم
ـ شما که شنیدین صداهارو،چرانمیگین؟
رویاـ ماصدایی نشنیدیم شیدا.
باتعجب نگاهش کردم
ـ چــــــــــی؟!!!!
رویاـ باورکن راست میگم،وقتی حالت بد شد اونقدری عصبانی شدم که اصلاتوجه به حرفت نکردم.
romangram.com | @romangram_com