#خانه_وحشت_پارت_18
ترانه ـ خوردی منوووو.
منم خندیدمو بغلش کردم.
ـ قربونت برم من.
ناگهان باوحشت ازصدای جیغ شیداپریدیم که کمک میخواست.به سمتش رفتم
ـ چیشده؟
ـ پام گیرکرده رویا بیا زودباااااااش.
ولی وقتی نزدیکش شدم افتادتوآب.سریع اومدو بغلم کرد باتعجب نگاهش کردم
شیداـ وای رویاانگاریه چیزی پامو گرفته بود وقتی اومدی ولم کرد.
گریه میکردوحرف میزد.کلافه نگاهش کردم،ازوقتی اومدیم همش داره یه اتفاقایی براش میفته.همش ازیه سایه حرف میزنه،یاوقتی تو خونه باشیم همش عصبیه،تاالانم چندتاازوسیله هاش گم شده.شکی که داشتمو به زبون آوردم
ـ شاید حسام...
چشمای پر اشکش متعجب شد
شیدا ـ چیشده؟
romangram.com | @romangram_com