#خانه_وحشت_پارت_16
کلاسامون فرداشروع میشه و قراره بریم خرید.
ـ رویا
بازارش واقعا جالب بود،مخصوصابالهجه ی جالبشون که ماهیچی نمیفهمیدیم
خلاصه خریدامونوکردیم ورفتیم رستوران که بلاخره منم چشمم به جمال پر اُبُهَتِ آقاحسام روشن شد.شیداهم وقتی دیدتش لپاش گل انداخت و یه لبخندگوشه لبش اومد.اودکنارمون ایستاد وبه هرسه تامون سلام کرد وروبه شیداگفت
حسام ـ شیداخانوم دلم خیلی تنگ شده،نمیشد یه زنگی میزدی؟
ترانه ـ ماشالا شما که همیشه دنبالش هستین.
منم گفتم
ـ تاوقتی شیداجوابتونونداده دلیلی نداره شماهمش دنبالمون باشین یا مواظب باشین درسته؟
سرشو به علامت تایید تکون داد
حسام ـ آخه کسی که دوسش دارم نمیتونم ازش چشم بردارم.
ترانه ـ شمامگه کاروزندگی ندارین؟
حسام ـ چراندارم؟یه باشگاه دارم همونجایی که اولین بارشمارودیدم،خیلی وقتاهم سرم شلوغه.وقتی بتونم خودم مواظبشم وقتی هم که نتونم دوستمو میفرستم.
romangram.com | @romangram_com