#خانه_وحشت_پارت_14
ـ خب.؟
ـ دستمو بوسید
مطمئن بودم چشماشون گشادتراز این نمیشه
ـ خب چیه؟
ترانه ـ چایی نخورده پسرخاله شده دراکولا،فعلا نمیشه بهش اعتماد کرد
رویا توی فکربودو ترانه نگران نگاهش میکرد.من نمیدونم چرا همیشه تران نگرانشه
رویابلاخره به حرف اومد
ـ بچه ها...بایدبنگاهای نزدیک خونه بریم برای خونه.
هرسه تامون ولخرج بودیم یعنی همیشه توی رفاه بودیم ومشکل پول نداریم اما اینکه بخوایم خونه بگیریم عذاب بودبا اعتراض گفتم
ـ رویا چرا بیخودی پول واسه خونه بدیم؟
رویا ـ آخه عقل کل،پس ما چه غلطی کنیم؟وقتی خوابگاهاپرشدن شبا روتوی کدوم قبرستونی بریم بخوابیم؟
از لحن صحبتش دلخورشدم،ترانه هم مشخص بودناراحته.رویا دیگه طاقت نیاورد واشکاش شروع شدبه ریختن،شکه شده بودم.رویاخیلی صبوروخودداربود حالاداره گریه میکنه؟هق هقش بلندشد.ترانه بانگرانی بغلش کردو مدام میگفت
romangram.com | @romangram_com