#خان_پارت_9

تازه همه چیز داشت به ذهنم هجوم میآورد.
از جا پریدم. زن دستش رو روی سینهاش گذاشت و ترسیده گفت:
-خانم جان ترسوندیم. چی شده؟
چنگی به مچ دستش زدم و پرسیدم:
-تو میدونی هادی کجاست؟
دستش که روی قفسهی سینهش بود، مشت شد و از لای دندونهای کلید شدهش
غرید:
-تو با اون مرتیکهی بیناموس چیکار داری آخه؟
اخمام درهم شد و گارد گرفتم:
-درست حرف بزن، یعنی چی بیناموس؟ هادی ناموس داره، ناموسشم منم. من
زنشم.
پوزخند روی لبهاش نشست:
-زن داشت اونوقت با زن خان...
لبش را به دندان گرفت و زیر لب زمزمه کرد:
-استغفرالله!
اخمم غلیظتر شد:
-با زن خان چی؟
-هیچی.
صدام رو یکم بالا بردم:
-پرسیدم با زن خان چی؟!
دستم رو کشید و وادارم کرد مجدد روی تشک بشینم:
-خانم جان متأسفانه خبرای خوبی برات ندارم. اگه زن هادیای، باید بدونی چیز

romangram.com | @romangram_com