#خان_پارت_7

میکنم بهم رحم کنید. اون... اون مجبورم کرد. به خواست خودم نبود، به علی
قسم خودم نخواستم، اون...
نعرهی علیرضا هردویمان را از جا پراند:
-خفه شو، خفه شو عوضی، خفه شو.
گلنگدن را کشید.
وحشت زده خودم را جلوی هادی انداختم و جیغ زدم:
-آقا رحم کنید، التماس میکنم رحم کنید.
-بکش کنار وگرنه اولین نفر تو میمیری!
سرم را به طرفین چرخاندم:
-نه نه، کنار نمیرم. رحم کنید آقا مگه هادی چیکار کرده؟
اسلحه را برعکس کرد و با قنداق تفنگش ضربهی محکمی به سرم زد.
صدای دادم از درد با عربدهی او یکی شد:
-گفتم بکش کنار، حرف تو گوشت نمیره؟!
بیحال روی زمین افتادم و مقابل دیدم سیاه شد. ولی هنوز صداهای اطرافم را
میشنیدم.
هادی همچنان التماس میکرد:
-آقا، آقا التماس میکنم رحم کن. من غلط کردم، جبران میکنم، هرکاری بگی
میکنم فقط رحم کن. پریماه بیکسه، جز من کسی رو نداره.
-اون زمانیکه شروع کردی به گوه خوری باید فکر اینجاش رو میکردی
حرومزاده...
صدای شلیک گلوله به تمامی سروصداها پایان داد. سست و بیحال روی زمین
افتاده بودم. دیگه هیچ دردی حس نمیکردم. پیش چشمم همچنان تاریک بود و

romangram.com | @romangram_com