#خان_پارت_29

-این بو طعم زندگی میده، طعم زنده موندن، طعم زنده زنده دریدنت!
زبونش رو با لذت روی خونها کشید.
با چندش رو برگردوندم که چونهم رو گرفت و به شدت سمت خودش چرخوند.
درحالیکه با چشمهاش چیزی نمونده بود قلبم رو از کار بندازه، گفت:
-چندش اون مردیه که زن یکی دیگه رو میکنه وسیله برای رفع نیاز جنسیش. نه
مردی که میخواد مردونه انتقام بگیره!
با بیحالترین لحن ممکن زمزمه کردم:
-از یک دختر بیگناه؟
-خیلی هم بیگناه نیستی. نترس، تقاص پس دادنت زیاد طول نمیکشه. مطمئنم
طولی نمیکشه که از بین میری! تو از اون جون سختاش نیستی، بیشتر شبیه
ماستی!
و به حرف بیمزهش خندید.
در باز شد و گلبانو پا به اتاق گذاشت. میشد تعجب و هزار و یک سؤال رو توی
نگاهش خوند. ولی انگار جرئت نداشت چیزی از علیرضا بپرسه.
دوک و سوزش رو بالای سرم گذاشت. از ترس قالب تهی کردم. واقعاً میخواست
با اونا زخمم رو بدوزه؟!
به علیرضا چشم دوخت:
-اگه زخمش خیلی کاری باشه باید طبیب بیاریم...
-لازم نکرده. این دختره اینقدر ارزش نداره که براش طبیب خبر کنیم. خودت
زخمش رو بدوز.
-آخه آقا من تابهحال همچین کاری نکردم.
-چجوری لباس میدوزی؟ فکر کنم اینم همین جوریه!

romangram.com | @romangram_com