#خان_پارت_28
خونریزی تموم کنم و این زندگی خفتبار تموم بشه.
ولی لعنت به این زندگی که انگار حالاحالاها قصد نداشت دست از سرم برداره.
با لگد دری رو باز کرد و چنان نعره زد:
-گلبانو!
که حتی من هم پریدم!
به ثانیه نکشید در یکی از اتاقها باز شد و صدای خوابآلود زنی توی خونه طنین
انداخت:
-جانم آقا؟
-برو نخ و سوزنت رو بیار، گوشت دستش کنده شده باید دوخته بشه!
صدای گلبانو نگران شد:
-چی شده آقا؟
-به تو ربطی نداره، کاری که گفتم رو بکن وگرنه میدم کل گوشت تن تو رو هم
بکنن.
دیگه صدایی از نیره شنیده نشد. من رو به اتاقی برد و روی تشک نرمی گذاشت.
جرئت باز کردن چشمهامو نداشتم. بذار فکر کنه بیهوشم.
با سوزش وحشتناک زخمم، جیغی زدم و چشم باز کردم؛ تو فاصلهی چند سانتی
صورتم بود. با همون نیشخند کثیفش:
-بچه گول میزنی؟ بعد سی سال سن فرق کسی که بیهوشه با کسی که خودشو به
بیهوشی میزنه رو نمیفهمم؟
آب دهنم رو قورت دادم. توانی برای جواب دادن نداشتم. فقط نگاهش میکردم.
دستش رو عقب کشید. از خون من سرخ بود و با لذت نگاهش میکرد.
دستش رو جلو برد و عمیقاً بو کشید. با لذت چشم بست و زمزمه کرد:
romangram.com | @romangram_com