#خان_پارت_26
-میخوام زجرت بدم! اینقدر زجرت بدم که شوهرت از اون دنیا با وحشت
نگاهت کنه! بلایی سرت بیارم که حتی روحش از ترس من حوالی خونهم نچرخه.
همه چیز برای زجر دادنت آمادهست پریماه کوچولو.
با تأسف سر تکان دادم:
-تو جنون داری!
من رو به شدت سمت خودش کشید. رخ به رخ هم شدیم و خیره تو چشمام گفت:
-آره جنون دارم، ولی کی باعث شد؟ سحر، دختری که عاشقانه میپرستیدمش،
زنی که پنج سال باهم خاطرات خوش و تلخ ساختیم رو کی ازم گرفت؟
تو صورتم نعره زد:
-کی؟
با گریه ضجه زدم:
-مگه من گرفتم آخه؟ گناه من چیه خوب؟
بازومو کشید و وادارم کرد دنبالش راه بیفتم:
-گناهت اینه که شدی زن هادی! گناهت اینه که با اون حرومزاده نخوابیدی و اونم
نیازهای جنسیشو با زن من رفع و رجوع کرد. حالیت میکنم، حالی جفتتون
میکنم. اون که مرد و به درک واصل شد، ولی حقش نیست روحش در آرامش
باشه.
من رو کشون کشون با خودش میبرد.
ناتوان شده بودم. خونریزی زخمم تمام توانم رو ازم گرفته بود. حتی گاهی چشمام
سیاهی میرفت و دیدم رو ناواضح میکرد.
صدای زوزهی گرگ من رو از جا پروند.
ناخواسته خودم رو به علیرضا نزدیک کردم و لب زدم:
romangram.com | @romangram_com