#خان_پارت_21

خودم رو به جادهی اصلی برسونم و از کشاورزهایی که توی جاده با
تراکتورهاشون تردد دارن بخوام من رو به ده بالا برسونن.
توی روستا ماشین خیلی خیلی کم تردد داشت. بیشتر همه با اسب و قاطر رفت و
آمد میکردن. کشاورزهایی که وضع مالیشون به نسبت خوب بود هم تراکتور
داشتن.
از باغ بزرگ بیرون رفتم و سعی کردم تا حد امکان تندتند راه برم.
تابهحال پیش نیومده بود که بیام خونهی خان. برای همین اون منطقه برام ناشناس
بود. من از اون روستا فقط مسیر رفت و برگشت به خونهی هادی حرومزاده رو
بلد بودم نه چیز دیگه.
همیشه مثل کلفت از ده بالا هلک هلک میاومدم اینجا تا برای آقا شام و ناهار
آماده کنم تا مبادا گرسنه بمونه. حالا این شد دستمزدم!
باید پاسخگوی خیانتش حتی من باشم.
صدای پارس سگ در دل تاریک شب تنم رو میلرزوند. آب دهنم رو قورت دادم
و زیر لب زمزمه کردم:
-قوی باش پریماه، قوی باش چیزی نمیشه. راه رو پیدا میکنی فقط شجاع باش.
اگه... اگه یک سگ از جلوت در اومد...
اشکم روی گونهام چکید؛ خدایا اگه سگی پرید جلوم چه غلطی بکنم؟ من از سگ
وحشت دارم. هرشب خواب میبینم که چندتا سگ دنبالمن و قصد تیکه تیکه
کردنم رو دارن. خانم جون میگفت خواب سگ یعنی دشمن داری. من احمق بهش
میخندیدم و میگفتم من رو چه به دشمن!
غافل از اینکه دشمنم همون نامزدیه که من اینقدر دوستش داشتم.
نفس نفس میزدم و تو دل تاریک شب دنبال راه نجاتم میگشتم. از تاریکی و

romangram.com | @romangram_com