#خان_پارت_17

صدای باز شدن در، وادارم کرد تا بیشتر تو خودم جمع شم.
گلبانو با فانوسی که در دست داشت، وارد اتاق شد و متعجب از من که ترسیده
نگاهش میکردم، پرسید:
-چرا چراغ رو روشن نکردی؟
-کدوم چراغ؟
سمتم اومد و فانوس رو مقابلم روی زمین گذاشت. سپس چراغ گردسوزی که
روی طاقچه بود رو برداشت و سمتم برگشت.
-این رو میگم.
شونههام رو بالا انداختم:
-چشمم بهش نخورد.
چراغ را روشن کرد و روشنایی کل فضای اتاق رو دربر گرفت.
فانوس رو از مقابلم برداشت و گفت:
-میرم شام رو بیارم.
اخمام رو درهم کشیدم:
-نمیخورم.
بیتفاوت شونههاشو بالا انداخت و رفت.
نفسم رو حرصی از سینهم بیرون دادم و دستی به صورتم کشیدم؛ پس اینا کی
میخوابن من برم گورم رو گم کنم آخه؟
طولی نکشید که گلبانو با دو دختر همسن و سال من برگشتن.
مجمعهای که گلبانو در دست داشت رو روی زمین گذاشت و گفت:
-از ناهار مونده. آقا که بدحالن زیاد چیزی نمیتونن بخورن. علیرضا خانم فعلا
اعتصاب کردن. فقط خانم جان خوردن، بقیهشم شد سهم ما!

romangram.com | @romangram_com