#خان_پارت_15

-چهار ماه، فقط چهارماه باید صبر کنیم تا عقدت با اون حرومزاده بیفته. بعدش
مجبوری زن من شی! میخوام تنش رو توی گور بلرزونم! ببینه دست درازی به
ناموس بقیه لذتبخشه یا نه؟ منتهی من مثل اون حرومزاده نیستم که الان باهات
وارد رابطه شم. تا اون عقد باطل نشه، کاریت ندارم. ولی بعدش، بعد دماری از
زورگارت در میآرم.
با درد چشم بستم و اجازه دادم اشکام گونههامو خیس کنن. همین رو کم داشتم. بعد
از تحمل این ننگ بزرگ، بعد تحمل بدترین خیانت ممکن، حالا باید تقاص گناه
اونا رو من پس بدم!
من...
صدای کوبش در به من فهموند که علیرضا رفته. اشک زیر چشمم رو پاک کردم
و از جام بلند شدم.
سرم درد میکرد و گیج میرفت. ولی توی شرایطی نبودم که بخوام بهش فکر
کنم. الان فقط باید دنبال یک راه نجات باشم.
من گناهی نکردم که بخوام تقاص پس بدم.
سمت پنجره رفتم و بازش کردم. دوتا آهن محکم بهش جوش داده بودند که بیرون
رفتن از اونجا رو غیر ممکن میکرد.
عصبی پنجره رو بستم و دورتادور اتاق چشم چرخوندم؛ جز در چوبی اتاق هیچ
راه دیگهای برای بیرون رفتن از این خراب شده نبود.
اینطور که پیداست فعلاً باید صبر کنم. حداقل تا شب که همهی خدم و حشم
میخوابن! شاید اون زمان بشه رفت.
مجدد سر جام نشستم. زانومو توی شکمم جمع کردم و سرم رو روش گذاشتم.
صدای خدمه از حیاط به گوش میرسید. هادی همیشه از اینجا برام تعریف

romangram.com | @romangram_com