#خان_پارت_116

برو ِمن بعد هر غلطی که عشقت میکشه بکن. برگرد دهتون پیش خالهی کورت و
دور و برش بگرد. به این خری که عین چی از خودی و نخودی ضربه خورده
هم کاری نداشته باش. فقط برو...
بالاخره اشکش چکید. لبش رو به دندون گرفت و زمزمه کرد:
-نمیتونم.
اینقدر صداش آروم بود که علیرضا نشنید. بیتوجه به پریماه در اتاق رو کامل
باز کرد و بیرون زد.
پریماه بیدرنگ دنبالش رفت.
این مرد زخمی، این مرد خشمگین، با اون اسلحه حتما کاری دست خودش یا بقیه
میداد.
درحالیکه پابهپاش میدوید داد زد:
-کجا میری؟
توجه همه خدمه سمتشون جلب شده بود. عللخصوص خانوم بزرگ که از پشت
پنجرهی ساختمون روبهرو نگاهشون میکرد.
با دلهره خیره به پسرش بود که از شب گذشته مثل اسپند روی آتیش بالا و پایین
میپرید و انگار کاری از دستش برنمیاومد.
عصازنان برگشت و خواست از اتاق بیرون بره که چشمش به جسد نیمه جون
شوهرش خورد.
از این مرد تنها علیرضا براش مونده بود. پسری که جونش رو براش میداد. تنها
نقطهی قوت زندگیش پسرش بود.
از شوهرش که جز درد و عذاب چیز دیگهای دریافت نکرده بود.
تو اوج بچگی شد زن این مرد و توی سیزده سالگی مادر یک پسر.

romangram.com | @romangram_com