#خان_پارت_115
-بهت ظلمی نکردم. خودت یهو سر رسیدی وگرنه نمیخواستم بهت بگم...
نعرهش حرف دخترک رو برید:
-پس رفتی دیدن سروناز چه غلطی بکنی؟
از زور ترس چشم بست و لب گزید؛ عصبیتر میشد اگه میگفت محض
کنجکاوی رفته؟ ممکن بود خونش رو بریزه. اون اسلحهی روی دوشش بیدلیل
آمادهی شلیک نبود. کافی بود جایی دختر لرزان پیش روش گافی بده یا حرفی
بزنه که به مزاج علی خوش نیاد.
اون موقع بود که گلنگدن رو میکشید و بیدرنگ رگباری شلیک میکرد.
دقایقی در سکوت گذشت تا اینکه جرئت از دست رفته به کلام پریماه برگشت و
آروم پرسید:
-کجا میری؟
چشمغرهی مملو از خشم علی هم نتونست بار دوم جرئتش رو بریزه. انگار
اصرار داشت بفهمه این مرد با این حجم از خشم سر صبحی کجا شال و کلاه
کرده است.
جوابی که نگرفت، سر بالا داد و به سختی در دو چشم خشمگین او زل زد:
-فقط میخوام بدونم کجا میری؟
-به تو چه؟ مادرمی؟ خواهرمی؟ زنمی؟! کی هستی که باید بهت جواب پس بدم؟
نم اشک در دو چشمش حلقه زد:
-اگه کسیت نیستم، چرا اینجا اسیرم کردی؟ بذار برم به زندگیم برسم.
فریادش چنان بلند بود که احتمال میداد گلوش آسیب دیده باشه:
-برو، جلوتو گرفتم؟! تا الان فکر میکردم از تو باید انتقام بگیرم ولی فهمیدم
ارزش تو توی این ماجرا اندازهی ارزش من بوده. قد یک نخود، قد یک عدس!
romangram.com | @romangram_com