#خان_پارت_114
این مرد زخمی پیش روش هر لحظه ممکن بود کنترلش رو از دست بده و بلایی
سرش بیاره که هیچ فریادرسی به دادش نرسه.
انگشت اشارهی دست آزادش رو تهدیدوار مقابل او تکان داد:
-دور و برم نباش، پا رو دمم نذار. نذار بدتر از چیزی بشم که هستم. زخم رو
زخمم نزن که اگه سگ بشم خدا رو هم بنده نیستم!
دستش را مقابل دهنش گرفت تا صدای هقهقش به گوش او نرسید.
علیرضا همچنان با چشمهای درنده تهدیدوار نگاهش میکرد:
-نذار عاقبت تو رو هم مثل سحر رقم بزنم. نذار خون یکی دیگه هم روی دستم
بمونه. نذار فکر کنم تو هم مثل اون زنیکه لایق مردنی!
بالاخره اشکش چکید و ناخواسته اسم او روی لبش لغزید:
-علی...
-دور و بر من نباش کوچولو، بذار خشمم اونجوری که میخوام خالی بشه. نذار
بلایی سر تویی که عامل این خشمی در بیارم.
سریع اشکش رو پس زد و گفت:
-مگه من چیکار کردم؟
این حقیقت رو دیر و زود میفهمیدی، چه ربطی به من داره؟
انگشتش لابهلای دیگر انگشتاش مشت شد و دندون سائید:
-چون تویی که یک چاقو برداشتی و زخمم رو عمیقتر از چیزی که هست
میکنی! نمیفهمی این چرکی که از وسط زخمم بیرون میزنه، اول از همه حال
تو رو بهم میزنه! نقش طبیبم رو بازی میکنی و بعد زخم روی زخمم میآری.
دست مریزاد یعنی!
پریماه بینیش رو بالا کشید و سعی کرد ارتعاش صداش رو مخفی نگه داره:
romangram.com | @romangram_com